تو چــ ــ ه میـــدآنی؟
شـــآید او کــ ــ ه رفتنــــش رآ " نآمـــردی " خوآندی
از تــرسِ " وآبستــگی " رفتــ ه ...
دمش گرم!!!
باران را میگویم...
به شانه ام زدوگفت؟
خسته شدی؟
امروز را تو استراحت کن..من به جایت میبارم
نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر...!!
" دیگر بهانه ات را نمیگیرم " خیالت همه جا با من است
و زندگی زیباست
فقط از اینکه دیگران دیوانه صدایم میکنند
کمی آزرده ام
با من لج نکنـ بغض نفهمــ!
این که خودت را گوشه ی گلو قایمــ کنیــ
چیزیــ را عوض نمیکند!
بالآخره یا اشک می شویــــ
در چشمانمــ
یا عقده در دلمـــ....
جهان خالی تر از آن است
که جای خالی تو را حس نکنم...!
و خیال کن
چه خالی شده ام
وقتی حتی
خیالت هم سهم دیگران شده باشد...!!!
من نه عـاشق بـودمـ و نـه آلـودهـ بـه افـکار پـلید
من بـه دنـبـال نـگاهے بـودمـ کـه مرا
از پس دیـوانـگے امـ مے فـهمیـد !
و خدا مے دانـد ...
سادگـے از تـه دلـبستـگے امـ پـیـدا بـود ...
گفته باشم …
من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،
سخت است بدانم میبینی و بی خیالی…
رخ به رخ که شدیم
من مات شدم...
و تو همچون پادشاهی که
از اینگونه فتـــح ها زیاد دیده است؛
بی اهمیت رد شدی...
مــی خـواهـم داستـانـی از علاقــه ام بـه تــو را بنـویسـم
یـکی بـــود ، یـکی …
بـی خیال…!!
خــلاصـه اش میشود اینــکـه :
دوستـت دارم ، لعـنتـی . . . !
نَتَرس بیـــــا
اینجـــا تاریک نیست
اینجـــا جاییست رویایی مخصوص تو
پشیمان نمیشوی
بدون ترس در آن قدم بُگذار
فقط کمی تَرَک دارد
اینجـــا قلبِ من است !
دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم !
هر روز از تعدادشان کــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهـــــــم دیدن تو بود !!
گفت : دوستت دارم
هر چه گشتم مثل تو پیدا نشد
گفتم : خوب گشتی ؟
گفت : آره
گفتم : اگه دوستم داشتی نمی گشتی . . .
قرارمان یک مانور کوچک بود…
قرار بود تیرهای نگاهت مشقی باشد…
اما ببین،
یک جای سالم بر قلبم نمانده است…!
بدان که باز عروسک کسی نمیشوم که به هوای
بازی با دیگری مرا درکنج اتاق رها
کند برود.
تنهائیم را دیگر با کسی قسمت نمیکنم که مانند تو روزی تنهایم بگذارد
مُتَنَفِرَمْ اَزْ تویے کِهـ دیوارِ بُلَنْدَمْ رآ دیدےْ ،
ولےْ بهـ دُنْبالِ هَماטּ آجُرِ لَق دیوآرَمْ بودےْ کِهـ . . .
مَرا رآ فُروْ بریزےْ . . .
تآ مَرا اِنْکآر کُنےْ . . .
وَ اَزْ رُویَم رَد شَوےْ . . .
گاهـﮯ ﬤפּسـت دارم بـﬤפּטּ پک زﬤטּ
فقط بنشینم פּ نگاه ڪنم
ڪـﮧ ســــیگارم چگـפּنــﮧ میسـפּزﬤ
شاید آפֿـــر فهمیـﬤم چه لذتـﮯ میبرﮯ
از تماشـــ ـاﮯ سـפּפֿــــتن من
یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
بغـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
متــــــــاسفم…
نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….
در آغـــوش خودم هستـــم!
مـــن خودم را در آغوش گرفتـــه ام…!
نه چنـــدان با لطافتــــ
نه چنـــدان با محبتــــ…
امـــا
وفـــادار….وفـــادار….
گفتنــــــد:
عیــــــنک سیـــــــــاهـــت را
بــــردار دنـــــــــــیا پــر از زیباییستــــــ
عیـــــنکــــ را برداشــــتمـ
وحـشتــــ کردمـــ از
هـــــــــیاهـــوی رنـــگــــــها
عیـــــــــنکمــ را بدهیــــــد
میــــــــــــــخواهمــ به دنــــــــــــیای
یکـــــــرنـــــگمــ پناه بـــــــــــرمــ
دلم تنگ است این شب ها یقین دارم که میدانی
صدای غربتم را از احساسم تو می خوانی
شدم پژمرده و غمگین، شدم پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزم که دردم را تو می دانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی؟؟
این روزها در خودم دنبال کلیک راست میگردم تا از خودم کپی بگیرم و کنار خودم پیست کنم
.....
شاید از این تنهایی خلاص شوم
لعنت به بعضی آهنگــــا
بــه بعضی خیابونــــا
بــه بعضی حرفـــــا
لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه واســـه
از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت
ویــــرون شــــــدی ...
ϰ-†нêmê§ |